manoyar
به وبلاگ صاحب الزمان (عج) خوش آمدید
برچسب:, :: ::  نويسنده : boshra

بزرگترین عبادت
لبخند به پسرک کفاشی است
که نان آور خانه است
که به جای کیف قاپی
کفش آدم های پولداری را برق می زند . . .
تولد انسان همانند روشن شدن کبریتی است
و مرگش خاموشی آن
بنگر در این فاصله چه کردی
گرما بخشیدی ؟
یا سوزاندی . . . ؟

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : boshra

خدا گفت : ببریدش جهنم !
برگشت و نگاهی به خدا کرد …
خدا گفت : صبر کنید ، او را به بهشت ببرید !
فرشتگان سوال کردند چرا؟!
جواب آمد:
چون او هنوز به من امیدوار است…

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : boshra

 فريب ما مخور اقا دروغ ميگوييم
فريب ما مخور اقا دروغ ميگوييم
به جان حضرت زهرا دروغ ميگوييم
چه ناله اي چه فراقي چه درد هجراني
نيا نيا گل طاها دروغ ميگوييم
تمام چشم براهي و انتظار و فراق و

ندبه هاي فرج را دروغ ميگوييم
دلي كه مامن دنياست جاي مولا نيست
اسير شهوت دنيا دروغ ميگوييم
زبان سخن ز تو گويد ولي براي مقا
م

به پيش چشم خدا هم دروغ ميگوييم
كدام ناله غربت كدام درد فراق
قسم به ام ابيها دروغ ميگوييم
خلاصه اي گل نرگس كسي به فكر تو نيست

و ما به وسعت دريا دروغ ميگوييم

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : boshra

یک نیمه دل را به جمال تو سپرده ایم
یک نیمه دل را به خیال تو سپرده ایم
کرده ایم همه عمر مسلم به دو قسمت
آن دو به جمال و به خیال تو سپرده ایم
از دست فراق تو اگر جان به سالم بردیم
به امید وصال تو سپرده ایم
بر لوح دل از نقش تو مثالی کردیم
ولی دل به مثال تو سپرده ایم
ما تشنه لب از خضر مانند سکندر
جان در هوس جمال زلال تو سپرده ایم

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : boshra

يار من ، يوسف نيا ، اينجا كسي يعقوب نيست

لحظه اي چشمانشان از دوريت مرطوب نيست

اي گل زيباي من ......... از غربتت اشكي نريز

نازنين ، اينجا خدا هم پيششان محبوب نيست

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : boshra

من ازاشکي كه ميريزد ز چشم يارميترسم

 

ازان روزي كه اربابم شود بي يار ميترسم

 

رهاكن صحبت يعقوب ودوري وغم فرزند

 

من ازگرداندن يوسف سر بازار ميترسم

 

همه گويند اين جمعه بيا اما درنگي كن

 

ازاين كه باز عاشورا شود تكرار ميترسم ...

برچسب:, :: ::  نويسنده : boshra

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت

دودی را که فرستادی، دیدیم!!

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : boshra

تولد انسان همانند روشن شدن کبریتی است

و مرگش خاموشی آن

بنگر در این فاصله چه کردی

گرما بخشیدی ؟

یا سوزاندی . . . ؟

 

درباره وبلاگ

اللهم عجل لولیک الفرج
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان منو یار و آدرس manoyar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 62
بازدید ماه : 157
بازدید کل : 26672
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1